آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri

ساخت وبلاگ

نازنینم!
تو با پژواک کلامت و طراوت نگاهت ،
چشمه جوشانی را در وجودم جاری می‌کنی.
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۲۶ ساعت ۹:۳۸ ب.ظ توسط مهدی صحافیان  | 

آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 ساعت: 1:02

آن زیاده‌گو به رهایی و عشق‌ورزی من خرده می‌گیرد و با این کار به رازهای غیبی که در عشق ورزی‌ام نهفته است اعتراض می‌کند.۲- تو به اعتلایی که در راز عشق هست بی‌اعتنایی و تنها به نقصان گناه می‌نگری، آری هر که بی‌هنر باشد فقط عیب‌ها را می‌بیند( خانلری: صدق محبت-حافظ گناه عشق ورزی‌اش را می‌بیند اما با کیمیاگری از آن عشق حق را به دست می‌آورد)۳-(پس این را بدان) که حوری بهشتی آن لحظه بوی خوش دارد که عطر میکده ما را در گریبان داشته باشد.۴- نازهای ساقی ما چنان راه دل اهل اسلام را می‌زند، که ازین شراب مگر صهیب(صحابی رومی پیامبر که شهره پاکدامنی بود) کند.۵- کلید گنج خوشبختی و کمال آدمی، مورد پذیرش بودن سالکان است و تردیدی در این نکته روا نیست( خانلری:مباد کس-به پذیرش عوام و این فضول نیازی نیست)۶- شبان وادی ایمن(جانب راست کوه طور و مکان میقات موسی)آنگاه به مراد سلوک می‌رسد، که از دل و جان خدمت پیری چون شعیب را به پایان رساند.۷- آنگاه که حافظ به فراز و نشیب جوانی و پیری‌اش می‌نگرد، اشک خونین از چشمانش جاری می‌شود(پیچیدگی و مرارت راه سلوک و راز غیبی نهفته در عشق)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در جمعه ۱۴۰۲/۰۷/۲۸ ساعت ۷:۲۱ ب.ظ توسط مهدی صحافیان  |  آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 ساعت: 1:02

شیخ الاسلام گفت: که بوبکر دقی گفت: کی به نصیبین شدیم مهمان سمیعی، وقت خوش* بود و قوال خوش بود، هیچ بیگانه نبود، هیچ جوشی نمی‌بود و همه آرامیده بودند. سمیعی گفت وقت* طبیب و قوال طبیب و در ما تضادی نیست پس این خمود چیست؟ دقی گوید که گفتم: وقت* ما فراتر از آسمان است. سمیعی گفت: چون می‌گویی؟ گفتم این‌چه او می‌خواند همه از من و از توست هموار می‌آید، کی من و تو در تصوف من کجا بود، صوفی را جز از یک نبود. حالی پدید آمد و شوری که همگان جامه می‌دریدند و می‌افتادند و بانگ می‌کردند، هیچ‌کس نبود مگر که جامه دریده بود.(طبقات الصوفیه بخش 152)دیگر چون در خانقاهی روند گویند باید که مسافر دست راست خالی دارد. بنای این بر آن است که رسول فرمود که مسلمانی به مسلمانی رسد که دست راست او بگیرد که هیچ دو مسلمان به هم نرسند که دست یک‌دیگر نگیرند، الا که حق تعالی بر هر دو رحمت کند، از آن‌روی دست راست به وقت رفتن در خانقاه تهی دارند، تا این سنت از ایشان فوت نشود و از آن محروم نمانند.دیگر آنکه چون مرید را در سماع وقت خوش* شود سنت آن است که پیش مقدم خود رود و روی در پای او بمالد و این شکر نعمت است که هیچ نیست برابر هدایت و هیچ شکر نیست کامل‌تر از سجود و مبتدی را راه جز بر هدایت حق تعالی نیست به واسطه منتهی.(مناقب الصوفیه -بخش 17)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح + نوشته شده در شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۲۹ ساعت ۹:۱۱ ق.ظ توسط مهدی صحافیان  |  آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 ساعت: 1:02

آن روز می‌رسد که ماحصل همه نظریات(نقد صوفی ۱۵۹) را عیارسنجی کنند؟ تا زاهدان، صوفیان و متظاهران پی کار خود روند؟۲-صلاح‌دید من این است، که همه کار را فروگذارید و حلقه زلف معشوقی بگیرید(عشق رهایی بخش تعلقات و افکار و آورنده حال خوش)۳- آری یاران هم، طره گیسوی ساقی را چه زیبا گرفته‌اند! اگر گردش زمانه بگذارد که آرام باشند( قبض و بسط دائمی و نیاز به مراقبت از حال خوش)۴- قدرت پرهیزگاری را به رخ زیبارویان نکش! که یک سوار از میانشان، قلعه‌ای را فرومی‌ریزد.۵- خدایا! این پسران زیباروی چه گستاخانه خون عاشقان می‌ریزند، که با هر تیر مژه و در هر لحظه یکی را به دام می‌اندازند.۶- آری زین میان، چرخیدن بر شعر زیبا و نوای موسیقی خوش است، مخصوصا اگر دست‌دردست زیبارویی باشی!( خانلری: شعر خوش- خاصه وقتی)۷- ای حافظ! مردمان زمانه غم‌خوار بیچارگان نیستند.بهتر است از این میان کناره‌گیری کرد یا آغوش یاری جست(ایهام:میان : کمر-کنار: آغوش)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 16:57

آورده‌اند کی شیخ بشهر هری* می‌رفت و جمعی بسیار و مقریان در خدمت. چون به دیه ریکا رسید و آن دیهی است بر دو فرسنگی شهر، شیخ بوالعباس ریکایی و برادرش کوشکی داشتند و هرکه از اهل متصوفه آنجا رسیدی او را آنجا فرود آوردندی و شرط ضیافت به جای آوردندی، و سماع را منکر بودندی. چون شیخ آنجا رسید او را درآن کوشک فرود آورند و ماحضری آوردند، چون از سفره فارغ شدند شیخ گفت بیتی برگویید. شیخ بوالعباس گفت ما را معهود نبوده است.شیخ قوّال را گفت، بیا بیتی بگوی. قوّال چیزی برگفت، شیخ را حالتی پدید آمد، برخاست و رقص می‌کرد و جمع با شیخ موافقت می‌نمودند و شیخ بوالعباس انکاری می‌نمود. شیخ ما دست او بگرفت و نزدیک خود کشید تا او نیز در رقص موافقت کند. او خویشتن کشیده می‌داشت. شیخ ما گفت بنگر! او به صحرا بیرون نگریست، جملۀ کوه‌ها و درختان و بناها را دید که بر موافقت شیخ رقص می‌کردند. شیخ بوالعباس بی‌خویشتن در رقص آمد و دست برادر بگرفت و گفت بیا کی ما را به بیل این مرد گِل نیست!(«گِل به بیل نداشتن» ضرب‌المثلی بوده است که گویا هنوز هم در برخی مناطق خراسان به‌کار می‌رود. یعنی کاری به کار کسی نداشتن.) هر دو برادر در رقص آمدند و انکار از پیش برگرفتند و بعد از آن در سماع رغبت نمودند. و شیخ آن روز آنجا ببود و دیگر روز به شهر هری شد، چون به در شهر رسید گفت در این شهر مسلمانی در شده است، اما کفر بیرون نیامده است. چون در شهر شد در آن خانقاه شد که خالو در آنجا بود. در بالای خانقاه خالو شیخ را پیش آمد و یکدیگر را بدیدند. شیخ هیچ سخن نگفت و هم از آنجا بازگشت و به سرای قاضی هری شد و بنشست بی‌حجاب(حاجب-نگهبان). خبر به شیخ قاضی رسید، قاضی پای برهنه بیرون دوید و به دو زانو به خدمت شیخ بنشست و گفت ای شیخ آخر سخنی بگوی! ش آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 16:57

بوسعید مهنه در آغاز کارپیش لقمان رفت روزی بی‌قرارسنگ در یک دست می‌فراشت اوسوخته در دست دیگر داشت اوشیخ گفتش: چیست سنگ و سوخته؟!گفت: تا گردانمت آموختهمی‌زنم این سنگ بر سر محکمتسوخته برمی‌نهم چون مرهمتزانکه این دردی که این ساعت تو راستاین چنین درمانش خواهد گشت راستگه ز ضرب او جراحت می‌رسدگه ز مرهم نیز راحت می‌رسدگر ز ضرب او جراحت نبودتتا ابد امید راحت نبودتراحت خود را شدی پیوسته دوستبی‌جراحت نیز فقرت آرزوست!(بخش 9)بوسعید مهنه قبضی داشت سختخادمی را گفت زود ای نیکبخت!سخت بی‌خویشم، دمی باخویشم آر!هرکه را بینی برون شو پیشم آر!تا سخن گوید ز هرجانی مراراه بگشاید مگر جایی مرارفت خادم دید گبری خواندشپیش شیخ آوردش و بنشاندششیخ گفتش: حال خویشم بازگوی!نقد وقت خویش، پیشم بازگوی!گبر گفتش: ای امام هر یکی!در وجود آمد مرا دی کودکیکردمش من نام جاویدان زیاددوش مرد و شیخ جاویدان زیاد(بخش 14)دکتر مهدی صحافیانآرامش و پرواز روح آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri...
ما را در سایت آرامش و پرواز روح Relax and Flying Spiri دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sahafianf بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 4 مهر 1402 ساعت: 16:57